اما شركت در فعالیتهای سياسی منجر به دستگيری محمدجواد توسط ساواک و اخراج از پالايشگاه نفت تهران شد...
تا اینکه محمدجواد تندگويان در سال ۱۳۵۷مدرک كارشناسی ارشد مديريت را از مركز مطالعات مديريت ايران دريافت كرد و پس از پيروزی انقلاب به وزارت نفت دعوت شد.
ماجرا از این قرار بود که محمدعلی رجايی، نخستوزیر وقت، در مهر سال ۱۳۵۹محمدجواد تندگويان را به عنوان وزير نفت به مجلس معرفی كرد و پس از رأی اعتماد، وی اداره اين وزارتخانه را بر عهده گرفت.
دیری نپایید که مهندس تندگويان، 9 آبان ۱۳۵۹ در حالی كه برای بازديد از پالايشگاه نفت آبادان در جنوب كشور بود، در جاده ماهشهرـ آبادان همراه معاونش و چند مهندس شركت نفت به اسارت نيروهای ارتش رژيم بعث صدام درآمدند و به زندانهای اسيران ايرانی در عراق منتقل شدند و پس از سالها اسارت توسط رژيم بعثی عراق به شهادت رسيد...
... اوایل جنگ بود، دشمن به میهن اسلامی فرصت دفاع نداده بود به طوری كه هر روز به حملات خود شدت میبخشید. پالایشگاههای جنوب كشور در خطر بمباران و نابودی بودند. محمدجواد در سمت وزیر نفت لحظهای آرام و قرار نداشت، در خواب و بیداری به فكر پالایشگاههای كشور بود، ترسش از این بود كه مبادا دشمن پالایشگاههای آبادان و... را با بمب و موشک از بین ببرد و به اقتصاد مملكت لطمه وارد شود.
مرتب به بازدید پالایشگاهها میرفت و از اینكه این تأسیسات را سالم و نیروهای مخلص و جان بر كفشان را آمادهباش، از جانگذشته و در حال فعالیت میدید، فوقالعاده خوشحال میشد و خدا را سپاس میگفت.
هنوز چند هفتهای از سفرش به آبادان نگذشته بود ولی باز دلهره داشت و میخواست هر چه زودتر پالایشگاه آنجا را از نزدیک ببیند، چرا كه معتقد بود در شرایط سخت و ناهموار جنگ، كار را باید از نزدیک و در منطقه، هدایت كرد.
معاونان و همراهانش در حیاط وزارت نفت منتظرش بودند تا در كنار وی به طرف آبادان و آغاجاری حركت كنند، ماشین حامل وی وارد وزارتخانه شد و در كنار افرادِ منتظر در حیاط توقّف كرد، شهید تندگویان از ماشین پیاده شد، شلوار آبی رنگِ مرتبّی بر تن داشت و جلیقه و موها، تمیز و مرتب بود، با تکتک معاونان و همراهان احوالپرسی كرد و گفت:
برادران وقت تنگ است، بهتر است هر چه زودتر راه بیفتیم، سپس به دیگر همراهان مأموریت داد كه به بازدید پالایشگاه "بیدبلند آغاجاری" بروند. خودش و معاونانش بوشهری، یحیوی، روحنواز و بخشیپور به همراه رانندهاش، اسماعیلی به طرف آبادان به راه افتادند.
... سفر آغاز شد. وارد جادهی اهوازـ آبادان كه شدند، لحظهبه لحظه خطر از بیخ گوششان میگذشت، هر چقدر به آبادان نزدیکتر میشدند، جنگ را بیشتر لمس میكردند، آبادان و اطرافش به منطقهی جنگی تبدیل شده بود، صدای گوشخراش موشک، خمپاره، تانک و مسلسل از زمین و آسمان، آبادانیان مظلوم را در هم میپیچید.
اكنون اتومبیلها در زیر آتش توپ و تانک دشمن، استوار و مصمم با نظم خاصی به حركت خود ادامه میدادند. در همین حین محمدجواد در داخل اتومبیل، در مورد لزوم بازدید از پالایشگاه و مهم بودن سفر به همراهان توضیح میداد:
"در طول یک ماه و چند روز شروع جنگ این سومین سفری است كه به آبادان دارم، چند تن از آقایان در سفرهای قبل با من همراه بودهاند، اثرات آن سفرها خیلی زود آشكار و مسلم شد، هدف از این سفر نیز تشویق و ترغیب نیروهای ارزشمند و فعال پالایشگاه مربوطه است، امیدوارم سفری خوب و خوش بوده باشد، خاطرهای باشد كه همراهان بعدها نیز از آن به خوبی یاد كنند، قبول دارم كه سفری بس خطرناک است، ولی مرگ و زندگی دست خداست، اجل هر جا فرا رسد، انسان تسلیم اوست و..."
تابلوی كنار جاده 5 كیلومتری آبادان را نشان میداد، كمی قبل از تابلو، با ساختمان بزرگی كه به نظر میرسید قبلاً مرغداری بوده مواجه شدند، ساختمان درست چسبیده به جاده بود، اتومبیل سرعت خود را كم كرد، در این لحظه عدهای مسلح ناگهان از پشت دیوار ساختمان كنار جاده به طرف اتومبیل هجوم آورده و به صورت دایرهوار جاده را محاصره كرده و بستند، گوش تا گوش هم ایستادند و فرمان دادند: ایست!
راننده نگاهی به سرنشینان، مخصوصاً شهید تندگویان انداخت و با اشارهی سر آنها آرام كنار جاده توقف كرد، به دستور افراد مسلح، سرنشینان این اتومبیل یكی پس از دیگری از داخل آن پیاده شدند.
محمدجواد تندگویان گفت: عزیزان من، مقاوم و هوشیار باشید، احتمالاً ما به اسارت نیروهای بعثی درآمدهایم؛ حدس او درست بود. محمدجواد عصبانی شده و خطاب به عراقیها میگفت: شما متجاوز هستید، شما در خاک ما چه میكنید؟ اینجا خاک ماست و شما حق ندارید پایتان را در خاک ما بگذارید."
آنان پس از آزار و اذیت فراوان، زیر آن آفتاب سوزان، اسرا را در یک نقطه به داخل گودالی بردند، حدود یکصد اسیر نظامی، در اطراف گودال نشسته بودند، دستها و چشمهایشان را بستند، ناگهان صدای رگبار گلوله شنیده شد، به نظر میآمد كه شروع به كشتن اسرا كردهاند.
تندگویان گفت: "بهروز! این ناجوانمردان الآن همه این بیگناهان را میكشند، پس بهتر است خودم را معرفی كنم، شاید اینها خیال كنند كه مقامات دیگر هم با ما اسیرند و مردم را نكشند."
بالاخره محمدجواد خود را معرفی كرد و باعث شد حداقل جان صد نفر از جوانان این مرز و بوم از مرگ حتمی نجات یابد، بعد از اینكه ایشان خود را معرفی كرد، او را از بقیه جدا كرده و همراه خود بردند، پس از این صدای رگبارها قطع شد و دیگر كسی كشته نشد.
دشمن هنوز از هویت افراد اسیر شده خبر نداشت ولی مسلماً میدانست شخصیتهای مهمی را به اسارت گرفته است، وقتیکه وی خود را معرفی كرد، سختگیری آنها بیشتر شد.
سه ساعت و نیم در منطقهی شلمچه از آنها بازجویی به عمل آمد، سپس با یک خودروی لندكروز (به همراه چند محافظ مسلح) به مقر لشکر شش منطقه "تنومه" از نواحی بصره، اعزام شدند، از آن به بعد شهید تندگویان از سایر همراهان جدا شد و به زندانهای مخوف عراق انتقال یافت.
در این طرف مرز خبر اسارت محمدجواد تندگویان و همراهان در منطقه در همهجا پیچیده بود، یک روز از این اتفاق گذشته بود كه خبر به دكتر چمران رسید، او با پنجاه چریک به منطقه اعزام شد، ولی وی یک روز قبل از منطقه منتقل شده بود، همان شب خبر اسارت شهید تندگویان از تلویزیون جمهوری اسلامی همراه با اطلاعیه روابطعمومی نخستوزیری به اطلاع همگان رسید.
رژيم عراق پس از مدتی اعلام كرد مهندس تندگويان در 12 خرداد 1361 در سلول خود خودكشی كرده است، اين مسئله قابلقبول نبود، مهندس تندگويان قبل از انقلاب در زندان ساواک هم به سر برده بود با پیگیریهایی كه ايران از طريق سازمان ملل انجام داد در سال 1364 صليب سرخ به طور متناوب خواستار ملاقات با مهندس تندگويان شد.
مقامات عراقی در پاسخ به تقاضای ملاقات اعلام كردند كه وی اظهار داشته است كه با كسی ملاقات نمیکند و تهديد میکند كه اگر كسی با وی ملاقات كند دست به خودكشی خواهد زد و تا اينكه در سال 65 يک نفر از نمايندگان صليب سرخ به نام هافلی گر، رئيس عمليات خاورمیانه و شمال آفريقا هنگام سفر به عراق در مقابل اين ادعای عراقیها قبول مسئوليت كرد كه اين ريسک را بپذيرد. او برای ملاقات با مهندس تندگويان راهی زندان شد اما عراقیها مانع ورود ايشان به زندان شدند.
در همین راستا، بتول برهان اشکوری، همسر شهید درباره سالهای اسارت مهندس تندگویان گفته بود: «در مدت اسارت، تنها دو نامه از ایشان دریافت کردیم که نامه اول بسیار مختصر بود و در آن نوشته بودند مایل نیستم با خانواده خود در ایران ارتباط برقرار کنم.
ما حدس زدیم باید برای ایشان شرایطی گذاشته باشند که طبیعتاً شهید تندگویان هم کسی نبود که بخواهد حتی به خاطر ارتباط با خانواده آن شرایط را بپذیرد، بعد از دریافت اولین نامه، مدتها با ایشان نامهنگاری میکردیم اما پاسخی دریافت نمیکردیم تا اینکه در سال ۶۷ دومین نامه ایشان را دریافت کردیم که به ما دلداری و روحیه داده بودند و گفته بودند سعی کنید تنها نباشید و با سایر خانوادههایی که در این ماجرا اسیر شدهاند رفتوآمد کنید.»
... جنگ که به پایان رسید دیگر کسی امیدی به زنده بودن وزیر نفت اسیر نداشت، همگان از زنده بودن شهید تندگویان ناامید شده بودند تا اينكه در 13 آذر 1370 هيئت پيگيری كه شامل دو تن از اعضای خانواده مهندس تندگويان يعنی پدر و برادر خانم ايشان، مهندس يحيوی و اعتمادی دندانپزشک مهندس تندگويان برای روشن شدن كامل وضعيت مهندس تندگويان برای مدت 11 روز عازم بغداد شدند.
پزشک صليب سرخ هم به جمعيت هيئت ايرانی پيوست، عراقیها ادعا كردند پس از نگهداری جسد به مدت چهار سال در سردخانه به علت متوقف نشدن جنگ دفن شده است، با نبش قبر و کالبدشکافی پزشكان ايرانی به اين نتيجه رسيدند كه اطلاعات موجود با جسد ارائه شده مطابقت ندارد.
هيئت مزبور پس از مذاكرات مفصل تصميم به بازگشت گرفت وزارت خارجه عراق ضمن قبول اشتباه از سوی مسئولان گورستان خواستار تعويق سفر آنان شد تا جسد واقعی با حضور مجدد پزشک صليب سرخ مورد معاينه قرار گيرد.
سپس جسد دوم در قبرستان الكرخ واقع در 60 كيلومتری جاده بغداد ورمادی نبش قبر گرديد، يک جسد موميای در تابوت فلزی در آنجا قرار داشت، هيئت ايرانی در هنگام نبش قبر متوجه تازه بودن قبر شد! عراقیها در پاسخ به اين مسئله گفتند كه ما برای اطمينان از وجود جسد مهندس تندگويان چند روز پيش اينجا را نبش قبر كرديم تا اشتباهی صورت نگيرد، معاينه طرفهای سه گانه يعنی ايران و عراق و صليب سرخ نشان داد كه جسد مذكور متعلق به شهيد تندگويان است.
پس از قطعی شدن مسئله هيئت ايرانی خواستار تحويل وسايل شخصی ايشان شد اما عراقیها مدعی شدند محل نگهداری آن شهيد در بمباران آمریکاییها تخريب شده است و كليه لوازم شخصی و مدارک از جمله ريسمانی كه با آن خودكشی كرده از بين رفته است.
اين پاسخ عراقیها نشان داد كه دروغ میگویند، زيرا هنگام شهادت دستها و پاهای وی بسته بود كه نتواند آنها را حركت دهد، بر اثر فشار به ناحيه قفسه صدری دندههای دهم راست و هفتم چپ ايشان شكسته بود، آثار طناب باعث شكستگی استخوان لامی و خون مردگی در ناحيه حلق و حنجره شده بود، پزشكی قانونی علت شهادت نامبرده را به احتمال قريب به يقين خفهشدگی به وسيله رشته طناب اعلام كرد و سن ايشان در هنگام شهادت را بين 31 تا 37 سال ذكر كردند.
سرانجام پيكر شهيد تندگويان در تاريخ 25 آذر در عتبات عاليات نجف، كربلا و كاظمين با حضور اعضا هيئت و كاردار سفارت ايران و خانوادهشان با احترام طواف داده شد و در تاريخ 29 آذر 1370 در مرز منظريه ـ خسروی به وسيله صليب سرخ و هيئت عراقی تحويل هيئت ايرانی گرديد.
... و در پایان گفتنی است که در زندانهای "الرشید و بعقوبه" دژبان عراقی خاطرات لحظه به لحظهی شهید محمدجواد تندگویان عزیز را در ذهن دارد، این خاطرات برای همیشه در سینهی تاریخ حک شده است.